جدول جو
جدول جو

معنی شاه ناز - جستجوی لغت در جدول جو

شاه ناز
(دخترانه)
نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
تصویری از شاه ناز
تصویر شاه ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
شاه ناز
نام لحنی است در موسیقی، رجوع به کلمه آهنگ در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوه ناز
تصویر شکوه ناز
(دخترانه)
آنکه دارای شکوه و زیبایی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه نبات
تصویر شاه نبات
(دخترانه)
شاه (فارسی) + نبات (عربی) نام همسر فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
ویژگی آنکه با پسران یا زنان زیبا آمیزش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
حالتی که مهرۀ شاه مات شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بال
تصویر شاه بال
بزرگ ترین پر از بال های پرنده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از مزامیر، (فرهنگ سروری) (شرفنامۀ منیری)، نوعی از ساز، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه، کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس و بختیاری دارد، آبش از چشمه، محصولش گندم و جو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 14500 گزی جنوب مراغه و 5 هزارگزی خاور شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 325 تن. آب آن از رودخانه ؤ مردی و محصول آن غلات، کشمش، بادام، زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. دو محل به فاصله 1500 گزبه نام قره ناز بالا و پائین مشهور است. سکنه قره ناز بالا 216 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ گِ رِ تَ / تِ)
سازندۀ راه، بناکننده راه، که بکار کشیدن راه پردازد، که عمل او ساختن جاده و راه است، و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ)
سازندۀ شانه. کسی که شانه و مشط میسازد. (ناظم الاطباء). شانه تراش
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، دارای 780 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن برنج و ابریشم و چای است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تار بزرگ، رجوع به تار موسیقی شود، تار کلان، تار اصلی، رجوع به تار مقابل پود شود
لغت نامه دهخدا
شه جان، نام جایی است که آن را مرو گویند و شهجان نیز خوانند، (شرفنامۀ منیری)، نام ولایت مرو باشد، (جهانگیری)، نام ولایت مرو باشد و مرو شهری است قدیم از خراسان، (برهان قاطع)، مؤلف انجمن آرا نویسد: مرو را گویند آن را مرو شه جان نیز گفته اند، مرو اعظم بلاد خراسان بود و در میان مرو و نیشابور هفتاد فرسخ است و تا سرخس سی فرسخ و تا بلخ یکصد و دوازده فرسخ وگفته اند که شاهجان و شهجان از برای جلالت مرو گفته اند که بمنزل جان پادشاه است و ظن من این است که مرو شاه جهان بوده نه شاه جان است و حدیث نبوی
در تعریف مرو مروی است و گفته اند بنای آن از ذوالقرنین بود وتهمورس آن را عمارت کرده و هعای بنت اردشیر بهمن در آنجا بناها کرده و در اسلام بریده بن الخصیب صحابی آنجا را تصرف کرده و همانجا درگذشته و مدفون گشته است و مدتها دارالملک مأمون عباسی و سلاطین سلاجقه بود و سلطان سنجر در آنجا مدفون است و خزاین متعدد بر جامع آن موقوف بوده است، و در ورود لشکر تاتار خرابی بسیار دید و منهدم شده است و در این روزگار در تصرف امرای بخارا است، (انجمن آرا) (آنندراج)، و امروزه جزء روسیۀ است:
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاه جان تا بلخ بامی،
نظامی،
رجوع به مرو و مروشاهجان شود
لغت نامه دهخدا
نام رودی بزرگ که از مرو شاهجان گذرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
باد شدید، باد سخت وزنده، طوفان:
چو طوفان کند شاه باد نهیبش
شود دفتر نه فلک جمله ابتر،
محمدقلی (از بهار عجم)
داماد شاه، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد، و محتمل است که تصحیف شدۀ شاه داماد باشد
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت شاهباز، بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود، (یادداشت مؤلف)، بازی شاه و وزیر، چیره دستی و تسلط، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شاباش در تداول عامه، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به باش شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
پادشاه زنبوران عسل. و در زنبوران عسل یک زنبور کلان باشد که هر جا او رود همه در پس او روند. و او را در عربی یعسوب گویند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام شهری از ولایت شروان، (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، دارای 58 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نای ممتاز در نوع خود، شهنا، شه نای، نای ترکی است که آن را سورنای گویند و آن سازی است معروف که به سرنا اشتهار دارد، (برهان قاطع)، سازی است که نام دیگرش سرناست و مخفف آن شه نای است، (فرهنگ نظام)، نام سازی است که به سرنااشتهار دارد و آن را شنهای و سرنای و سورنای نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شیپور و نایی که سپاهیان می نوازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دهدز شهرستان اهواز، دارای 77 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
در حال نشاه و کیف: روزی بابر میرزا از جانب خیابان نشاه ناک میامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نام
تصویر شاه نام
نام نوعی ساز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه تار
تصویر شاه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی کشت گفتن بحریف آن گاه که خود را در بازی بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: شاه مات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهد باز
تصویر شاهد باز
آن که با شاهدان آمیزش کند، لاطی فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
شنگباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
شه مات، هنگامی که «شاه» شطرنج مات شود، شهمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه قام
تصویر شاه قام
شاه قایم، پی در پی کشت گفتن به حریف، آن گاه که خود را در بازی شطرنج زبون بینند تا بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشان
تصویر شاه نشان
((نِ))
بر تخت رساننده شاه
فرهنگ فارسی معین